دعای سجده امام موسی کاظم چه بود و...
*تفاوت غضب با غیظ
معنای غضب و غیظ هر دو به معنای خشم میباشد، ولی غیظ بالاترین نقطه و درجه غضب را میباشد، یعنی هنگامی که غضب از حد خود فراتر رود و سرریز شود، نشاندهنده عدم رضایت فرد از پیشامد موضوع و حادثهای است.
یکی از معانی «غیظ»، «خوندل» خوردن است، حضرت امام موسی بن جعفر (ع) به کاظم معروف شدهاند، چون بسیار از اطرافیان خود خوندل خورد و خشم خود را فرو میبردند.
*«دستور تقیه از طرف امام(ع) و نجات جان یک مومن»
محمدبن فضیل روایت نموده است که راویان حدیث شیعه، در مسح دو پا اختلاف کردند که آیا مسح از سرانگشتان تا ساق پا است یا از ساق پا تا سر انگشتان؟
علیبن یقطین ( از دوستداران امام کاظم(ع) که در دربار هارون کار میکرد) نامهای به حضرت موسیبنجعفر(ع) نوشت: یابنرسولالله اصحاب ما در مسح پا اختلاف دارند، اگر به خطّ شریف خود چیزی بنویسید تا بر آن عمل کنیم، بسیار خوب است.
حضرت جواب دادند ای علیبنیقطین، باید این طور وضو بگیری:
سه مرتبه مضمضه کن و سه مرتبه استنشاق و سه مرتبه صورت را شست و شو میدهی و آب را به داخل محاسن خود میرسانی و بعد تمام سرو روی گوش و داخل آن را مسح میکنی و سه مرتبه دو پایت را تا ساق میشویی مبادا با دستوری که دادم، مخالفت کنی همین که نامه حضرت به علیبنیقطین رسید از فرمایش حضرت تعجب کرد، چون این طور وضو گرفتن مخالف روش مشهور شیعه بود، ولی نزد خود گفت: امام و پیشوای من هر چه بفرماید وظیفه من است لذا به دستور حضرت عمل میکرد.
موقعی که در نزد هارونالرشید، از او سخنچینی کردند. هارون به یکی از خواص خود گفت: درباره علیبنیقطین خیلی حرف میزنند و من چندین بار او را امتحان کردهام و خلاف ادعای سخنچینان، ظاهر شده است، آن شخص به هارون گفت: چون رافضیان در وضو گرفتن با ما اختلاف دارند و پاها را نمیشویند، خوب است امیرالمومنین به طوری که علیبنیقطین متوجه نشود از محلی مخفی، او را زیر نظر بگیرد که چگونه وضو میگیرد با این آزمایش، حقیقت، کشف خواهد شد.
هارون مدّتی صبر کرد تا اینکه علیبنیقطین را روانه منزل کرد و وقت نماز رسید.
علیبنیقطین در اطاق مخصوص خود، همانطور که امام(ع) دستور داده بود وضو گرفت و هارون نیز در محل مخفی شده و وضو گرفتن علیبنیقطین را مشاهده کرد.
در این لحظه هارون از محل اختفا، بیرون آمد و به علیبنیقطین گفت: بعد از این، سخن هیچ کس را درباره تو قبول نمیکنم از این رو علیبنیقطین در نزد، هارون به مقام بزرگی رسید.
بعد از این ماجرا، نامه حضرت موسیبنجعفر(ع) به او رسید امام در آن نامه نوشته بود یاعلی، بعد از این طوری وضو بگیر که خداوند واجب کرده است.
صورت خود را یک مرتبه از روی وجوب بشوی و در مرتبه دوم به جهت شاداب شدن، شست و شو بده و دستهایت را از آرنج بشوی، و با بقیه رطوبت دستها، سرو پاهایت را از سر انگشتان تا ساق مسح کن آنچه بر تو میترسیدم برطرف شد.
داستانها و پندها- مصطفی زمانی
*«نام دخترت را تغییر بده»
یعقوب سراج نقل میکند: به حضور امام صادق(ع) رفتم، دیدم کنار گهواره پسرش موسی(ع) ایستاده است امام صادق(ع) لحظاتی با فرزندش به صورت آهسته سخن گفت، بعد از آنکه فارغ شد به نزدیک حضرت رفتم امام صادق(ع) به من فرمود: به نزد مولایت در گهواره برو و بر او سلام کن. من کنار گهواره رفتم و سلام کردم. موسیبنجعفر(ع) با کمال شیوایی، جواب سلام مرا داد و به من فرمود: «برو آن نام، که دیروز بر دخترت گذاشتهای عوض کن و سپس نزد من بیا، زیرا خداوند آن نام را، ناپسند میداند». (یعقوب میگوید: خداوند دختری به من داده بود نام او را حمیرا گذاشته بودم) امام صادق(ع) به من فرمود: «برو به دستور او (موسی) رفتار کن تا هدایت گردی» من هم رفتم و نام دخترم را تغییر دادم.«اصول کافی حدیث 11 باب الموالید الائمه(ع)»
*تا سه روز دیگر رحلت میکنم
عمربن واقد روایت میکند: امام موسیکاظم(ع) سه روز قبل از شهادت، مسیببن زهیر را صدا زد و فرمود: مسیب امشب به مدینه نزد جد خود رسولالله میروم تا با فرزندم علی، وداع کنم و او را وصی خود قرار دهم و امانتهای امامت و خلافت را به او بسپارم، چنانچه پدرم، این امانتها را به من سپرده بود.
مسیب عرض کرد: یابنرسولالله چطور قفلها را باز کنم در حالی که نگهبانان کنار درها ایستادهاند.حضرت فرمود: ای مسیب، یقین تو به قدرت خدا و بزرگی ما ضعیف شده است؟
مگر نمیدانی خداوندی که درهای علوم اولین و آخرین را برای ما گشوده است، قادر است که مرا از اینجا به مدینه ببرد، بیآنکه درها گشوده شود! مسیب گفت: یابنرسولالله دعا کن خدا ایمان مرا ثابت بدارد، حضرت دعا کرد و فرمود: «اللهم ثبّته» بعد فرمود: میخواهم در این وقت خدا را به آن اسمی که «آصف برخیا»، خدا را به آن اسم خواند و تخت بلقیس را از راه دور، به یک چشم زدن، نزد سلمان آورد بخوانم تا در این ساعت، من و پسرم علی در مدینه را به هم برساند مسیب گفت: حضرت مشغول دعا شد چون نگاه کردم حضرت را در محل نماز خود، ندیدم، در حالت حیران ایستاده بودم بعد از مدتی حضرت در مصلای خود حاضر شد و زنجیرها را در پای خود گذاشت.
من به خاطر این منظره سجده کردم و خدایا شکر نمودم که مرا به قدر و منزلت آن حضرت آشنا ساخت، حضرت فرمود: مسیب بلند شو و بدان که سه روز دیگر من از دنیا رحلت میکنم.
وقتی این خبر ترس آور را شنیدم قطرات اشک از چشمم جاری شد، حضرت فرمود: گریه نکن که بعد از من علی فرزند من امام و مولای توست پس دست در دامان ولایت او بزن تا با او همراه باشی و دست از متابعت او برندار که هرگز گمراه نشوی گفتم الحمدالله وقتی روز سوم شد امام مرا طلبید فرمود: همانطور که به تو خبر دادم امروز عازم سفر آخرت هستم وقتی که شربت آبی از تو درخواست کنم و بخورم، شکم مبارک من از زهر، نفخ و باد میکند و اعضایم ورم کرده و چهرهام زرد میشود بعد از آن سرخ شده و سبز میشود و به رنگهای مختلف در میآید در این حال با من سخن نگو و هیچ کس را قبل از وفات بر احوال من آگاه نکن.
مسیب میگوید: من منتظر وعده حضرت بودم تا آنکه حضرت از من درخواست آب کرد و نوشید و فرمود: این ملعون سندی بن شاهک گمان کرده است که او متکفل غسل و کفن من خواهد بود هیهات، هیهات هرگز چنین چیزی نخواهد شد.
چونکه انبیا و اوصیا را جز انبیا و اوصیا غسل نمیدهند بعد از لحظهای جوانی خوش رویی را دیدم که نور سیادت و ولایت از پیشانی ایشان منور است و سیمای امامت و نجابت از چهره وی نمایان میباشد شبیهترین مردم به حضرت موسیبنجعفر(ع) بود در کنار آن حضرت نشست خواستم که از آن امام بزرگوار، نامش را سوال کنم که حضرت موسیبنجعفر(ع) فرمود: که نگفتم که با من سخن نگو.
پس ساکت شدم چون لحظهای گذشته امام موسیبنجعفر(ع) با فرزند دلبند خود وداع کرد و نفس مطمئنهاش ندای «ارجعی الی ربک» را اجابت نمود الیالتوفیق الاعلا گویان به عالم وصل رحلت فرمود و حضرت امام رضا(ع) از نظر غایب شد و ...
*«آتش دست امام را نمیسوزاند»
هشام بن حکم روایت میکند که وقتی امام صادق(ع) به شهادت رسید، عبدالله پسر بزرگ حضرت ادعای امامت کرد امام کاظم(ع) او را خواست و فرمود: ای برادر اگر تو امام هستی پس دست خود را داخل این آتش قرار بده و امام(ع) به تنوری اشاره کرد که در آن هیزم زیادی قرار داشت و با نفت آتش زده بودند.
عبدالله این کار را انجام نداد ولی حضرت موسیبنجعفر(ع) دستش را داخل آتش قرار داد و به هیزمها دست مالید و تا آتش خاموش نشده بود، دستش را بیرون نیاورد. کافی ج1 ص351 حدیث 7
*به چه امر مستحق امامت میشوم
ابو بصیر میگوید: از امام کاظم(ع) پرسیدم: امام را با چه چیز باید شناخت؟
حضرت فرمود: با ویژگیهای خاصی که باید داشته باشد اول اینکه: باید امامی که قبل از او بوده است درباره او چیزی بگوید و یا اشارهای کند تا حجت باشد. دوم اینکه: هر وقت چیزی را از او پرسیدند، جواب دهد سوم اینکه: از فردا خبر دهد و چهارم، با مردم به هر زبانی سخن بگوید. سپس فرمود: قبل از اینکه از اینجا برخیزی علامتی به تو نشان میدهم.
مدتی نگذشت که یک نفر خراسانی وارد شد و با حضرت به عربی حرف زد ولی امام(ع) جواب او را به فارسی داد مرد خراسانی گفت: آنچه که باعث شد که با شما به زبان خودم صحبت نکنم، این بود که خیال کردم شما فارسی بلد نیستید! حضرت فرمود: سبحانالله اگر نتوانم جواب تو را به فارسی بدهم پس چه برتری بر تو دارم و به چه چیزی مستحق امامت میشوم؟ بعد فرمود: کلام هیچ انسانی و نه پرندهای و نه هر چیزی که صاحب روح باشد بر امام مخفی نیست.
*پیکر آن برنمیگردد
هارون الرشيد از مردى خواست تا با موسى بن جعفرع در مجلسی مبارزه كند و او را شرمنده نمايد. مردى جادوگر اين كار را به عهده گرفت. وقتى سفره انداختند كارى كردند كه هر وقت خادم حضرت موسى بن جعفرع مي خواست گرده نانى را بردارد از جلو دستش مىپريد.هارون به شدّت از این کارخندهاش گرفته بود.
حضرت موسى بن جعفر ع سر برداشت و نگاه به شيرى كه روى پرده نقش شده بود كرد. فرمود: اى شير خدا بگير اين دشمن خدا را. ناگهان آن نقش جان گرفت و به شكل شيرى بسيار بزرگ آشکار شد. مرد جادوگر را پاره پاره كرد، هارون و نديمانش بىهوش شدند و از ترس عقل خود را از دست دادند.
پس از مدتى كه به هوش آمدند هارون امام را قسم داد ترا به حقى كه بر تو دارم از اين شير بخواه پيكر آن مرد را برگرداند.
آن حضرت فرمود: اگر عصاى موسى آنچه از ريسمان و چوبدستهاى جادوگران برگرداند اين شير نيز پيكر آن مرد را برمىگرداند. زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام، ص: 38
*دعای سجده امام کاظم چه بود؟
حضرت موسى بن جعفر عابدترين فرد زمان خود بود، فقيهترين و سخاوتمندترين و بزرگوارترين اشخاص به شمار ميرفت.
روايت شده نافلههاى شبانه را هميشه مي خواند و آن را نماز وصل صبح مى كرد بعد تعقيب می خواند تا آفتاب طلوع كند آنگاه سر بسجده ميگذاشت تا هنگام زوال ظهر سر از سجده برنميداشت پيوسته چنين دعا ميكرد:
«اللهم انى اسألك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب»
اين دعا را تكرار مىنمود.
يك جمله از دعايش اين بود: «عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك» بطورى از خوف خدا گريه ميكرد كه محاسنش از اشك چشم تر مىشد از همه مردم بيشتر بخانواده و خويشاوندانش رسيدگى ميكرد علام الورى- ص 296.
امام كاظم عليه السّلام فقيهى كه در پى نجات يتيمى از ايتام ما- كه نه ما را ديده و نه به ما دسترسى دارد- برآيد، و او را در حدّ نيازش آموزش دهد، [تحمّل اين يك فقيه] بر ابليس سختتر از هزار عابد است. زيرا فرد عابد فقط براى نجات خودش تلاش مىكند، ولى فقيه علاوه بر خود به فكر تمام بندگان خدا مىباشد، تا آنان را از دست ابليس و يارانش نجات دهد، به همين خاطر [مقام او] نزد خداوند از هزار هزار زن و مرد عابد برتر است. احتجاج طبرسی ج1 ص9 ترجمه جعفری
*آیا این جوان صوفی است
شقيق بلخى نقل می کند :در سال صد و چهل و نه براى انجام حج از شهر خود خارج شدم و در راه وارد قادسيه گرديدم در آنجا چشمم به جمعيت زيادى افتاد كه عازم حج هستند. جوان زيباى گندمگونى را ديدم ضعيف بود كه بالاى لباس خود جامهاى از پشم پوشيده بود و ردائى بدوش داشت و در پا نعلينی داشت و در كنارى از اين جمعيت نشسته بود.
با خود گفتم اين جوان از صوفىها است كه مي خواهد در راه كل بر مردم باشد بخدا مي روم او را سرزنش مي كنم نزديك او رفتم همين كه چشمش به من افتاد كه ميايم فرمود: شقيق! اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ «1» مرا واگذاشت و براه خود ادامه داد.
با خود گفتم كار بزرگى بود از دل من خبر داد و اسم مرا مي دانست اين مرد بندهاى صالح است خود را باو ميرسانم و از خدمتش معذرت خواهم خواست هر چه
عجله كردم باو نرسيدم از نظرم غائب شد. وارد واقصه كه شدم ديدم مشغول نماز است اعضايش در اضطراب و اشك از چشمهايش جارى است گفتم همين است بروم از او حلالیت بخواهم، ايستادم تا نمازش تمام شد به جانب او رفتم همين كه مرا ديد فرمود شقيق! اين آيه را بخوان:
وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى باز مرا گذاشت و براه خود ادامه داد.
با خود گفتم اين جوان از ابدال است اين دومين مرتبه است كه از دل من خبر داد به منزل زباله كه رسيدم ديدم كنار چاه ايستاده و در دست كوزهاى دارد ميخواهد از چاه آب بكشد ديدم كوزه از دستش بچاه افتاد سر بآسمان بلند كرده گفت:
انت ربى اذا ظمئت الى الماء و قوتى اذا اردت الطعاما
خدايا جز اين كوزه ندارم آن را بمن برگردان در اين موقع ديدم آب بالا آمد دست دراز كرد و كوزه را پر آب نموده بيرون آورد وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند بعد بجانب پشتهاى ريگ رفت و از آن ريگها با دست داخل كوزه ميريخت آن را تكان داد و آشاميد. جلو رفته سلام كردم جواب مرا داد عرضكردم از زيادى غذاى خود كه خدا بتو عنايت كرده مرا بهرهمند فرما.
فرمود شقيق پيوسته مشمول نعمتهاى ظاهرى و پنهانى خدا هستيم به خدا خوش گمان باش. كوزه را بدست من داد آشاميدم ديدم، شربت سويق شيرينى است بخدا قسم تا آن وقت لذيذتر و خوشبوتر از آن نخورده بودم هم سير شدم و هم تشنگى از من برطرف شد تا چند روز اشتها بغذا و احتياج بآب نداشتم.
ديگر او را نديدم تا داخل مكه شدم شبانگاهى كنار آبدارخانه در نيمه شب ديدم مشغول نماز است با خشوع تمام اشك ميريزد تا سحرگاه ادامه داد همين كه اذان صبح شد براى نماز نشست و شروع به تسبيح خدا نمود سپس از جاى حركت كرده نماز صبح را خواند. هفت مرتبه گرد خانه خدا گشت و از مسجد الحرام خارج شد. پيش رفتم وقتى به او رسيدم ديدم مستمندان و محتاجين اطرافش را گرفتهاند و غلامهاى زيادى در خدمتش كمر بستهاند بر خلاف آنچه قبلا مشاهده كرده بودم از دور و نزديك مردم كه مي رسيدند سلام مي كردند به يك نفر كه باو نزديكتر بود گفتم اين آقا كيست؟ گفت: اين موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السّلام است.
گفتم: بايد چنين كارهاى شگفتانگيزى از چون اين آقا سر بزند. زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام، ص: 71و72
سرویس علمی- فرهنگی مرکز خبر حوزه؛